فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

فافایی

تب کردن دخملی

سلام عزیزم این روزا خیلی خوشحالی چون عمه جون اومده پیشت ولی از دیروز اصلا حال خوبی نداری دندونهای بالات دارن درمیان. تب کردی. الان هم خوابی.دیروز با عمه تصمیم گرفتیم   ببریمت بیرون.رفتیم بارک. همش بداخلاق بودی و گریه میکردی. زود برگشتیم خونه. کاش زودتر دندونات دربیان راحت بشی گلم. از خدا میخوام که هرچه زودتر حال دخترم خوب بشه. دیروز چندتا عکس هم گرفتم. عکسهای بیشتر اینجا             ...
23 تير 1391

هنر نمایی فافا خانم

  سلام به دخمل ناز خودم امیدوارم که خوب و سرحال باشی. میخوام واست بگم که این روزارو چطور میگذرونی دو روز قبل من نشسته بودم ؛تو هم طبق معمول دستو گرفتی به مامان و بلند شدی.یه لحظه احساس کردم افتادی ولی هیچ صدایی ازت در نیومد. برگشتم نگات کردم دیدم بببببببببله؛خانم هوس کردن راه برن. مونده بودی سر با.من هم کلی ذوق کردم. ولی خودت هم میترسیدی هم میخندیدی.دیگه کارت همین شده که وایسی و ذوق کنی بعد هم بخوری زمین ولی گریه نمیکنی خدا به دادمون برسه. تو که راه نیفتاده اینقده فضولیٰ؛وای بحال موقعی که راه بری.ولی اصلا از کارهایی که میکنی ناراحت نمیشم چون به اندا...
15 تير 1391

نیمه شعبان

ا ای دل شیدای ما گرم تمنای تو /  کی شود آخر عیان طلعت زیبای تو نیمه شعبان بود روز امید بشر / شادی امروز ماست نهضت فردای تو . . . ...
14 تير 1391

ده ماه شدن عسلم

                                                                        یک دانه چوب کبریت شمع تولدم بود مهمان من در این جشن تنها دل خودم بود شاید به کارهایم یا شعر من بخندی کیک تولدم بود یک تکه نان قندی یک مورچه مرا دید یک ذره کیک هم خورد یک ریزه کند ...
10 تير 1391

قهر کردن گنجشک با خدا

روز ها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا می‌گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می‌گفت: می آید؛ من تنها گوشی هستم که غصه‌هایش را می‌شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می‌دارد. و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیج نگفت. و خدا لب به سخن گشود: با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت: “لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟” و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز ش...
7 تير 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فافایی می باشد